دفتر خاطرات سارا مرتضوی

نویسنده و ویراستار هستم

دفتر خاطرات سارا مرتضوی

نویسنده و ویراستار هستم

این وبلاگ محل تفکرات و فعالیت ها و زندگی منه.
خوب و بد
شیرین و تلخ
آدرس اینستاگرام
saravirastar

جهت سفارش:
ویراستاری، صفحه آرایی، نوشتن متن، طراحی جلد، اخذ مچوز نشر و چاپ کتاب
09135701698
فقط پیام در پیامرسان جواب میدم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات یک گیشا» ثبت شده است

گرفتن دوشیزگی

دوشنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ۱۰:۵۴ ق.ظ


24/آبان/1401

امروز صبح هم مثل صبح‌های دیگه ساعت چهار بیدار شدم ولی خیلی زود خوابیدم. دیروز سه تا جلد رو تحویل دادم و خیالم راحت شد. تا فصل 28 خاطرات یک گیشا خوندم.

حالا که گیشای ما 14 ساله شده زمان این رسیده که به مزایده گذاشته باشه مثل یه کالا. البته خودشون کلی ذوق می‌کنن و حتی سر این قضیه هم با هم رقابت دارن که چه کسی بیشترین قیمت رو برای مزایده قرار میده.

چندین مرد در مزایده شرکت می‌کنن و برای دوشیزگی گیشا با هم رقابت می‌کنن. در آخر دکتر بالاترین پول رو میده و برنده میشه.

اگه نگفتم دکتر کیه همون کسیه که گیشا عمداً خودش رو زخمی کرد تا بتونه به دکتر نزدیک بشه و حالا دکتر برای شب زفاف تلاش کرد. یک شب گذشت و رُبان سر گیشا از کرمی به قرمز تغییر کرد که نشون می‌داد این گشا با گشاهای دیگه کارآموز یا نوآموز بودن فرق کرده و دیگه باکره نیست.

البته بهتون بگم که گیشا با روسپی فرق داره و سطح گیشا بالاتر از اون‌هاست.

مردی به نام بونو عاشق گیشای ما میشه منتهی آنچنان پولی نداره و در نتیجه نمی‌تونم بدستش بیاره. قضیه‌ی دکتر در همون شب تموم میشه.

مدتی بعد مردی دانای گیشا میشه. دانا مثل همسر می‌مونه، یه چیز تو مایه‌های اینکه مرد، زن رو صیغه کنه با توجه به این‌که خودش زن و بچه داشته باشه. دانای گیشای ما یه مرد ارتشی میانساله که سرپرسته. هر کس دانا داشته باشه از وضع خوبی برخورداره.

یادتونه در مورد یه زن حسود که گیشای بالاتری بود گفتم، اون کلا عقلش رو از دست میده و از اوکیا(یه چیزی مثل یتیم خونه، یه خونه که مادر و خاله و مادربزرگ دارن و گیشا تربیت می‌کنن) بیرونش می‌کنن. چند سال بعد اون رو به عنوان یه خودفروش در مشروب‌کده‌ها می‌بینن.


گیشا یا راهبه؟

يكشنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۱، ۱۱:۰۳ ق.ظ

23/آبان/1401

از دیروز صبح پکیج قطع شده و خونه‌ی ما سردتر از بیرونه، رسماً دارم می‌لرزم.

رسیدم به فصل شانزدهم خاطرات یک گیشا. خاطراتی زن ژاپنیه که از بچگی‌اش رو نوشته. پدر و مادرش فوت می‌کنند و خواهر بزرگ‌ترش میره، درست ننوشته خواهرش مرده یا رفته و ولش کرده!

بعد وارد مدرسه‌ای میشه که گیشا بشه. اول فکر کردم گیشا شدن مثل راهبه شدنه چون مدرسه داره ولی بعد متوجه شدم منظور زن‌های ژاپنی‌ای هستن که از مردها پذیرایی می‌کنند.

فکر کن! بهشون آموزش میدن که چکارهایی کنن و چه حرف‌هایی بزنن که مردها لذت ببرن. این قضیه صدها سال قدمت داره. دخترهای جوان برای گیشا شدن با هم رقابت می‌کنن. گیشاهای معروف هر پنج دقیقه پول می‌گیرن.

اون‌ها لباس‌های گرون ابریشمی می‌پوشن، آرایش‌های طولانی و سخت می‌کنن (مثل آرایش عروس که خیلی طول می‌کشه) موهاش رو به سختی می‌بندن به طوری که با هر حموم اون رو باز می‌کنن.

جالب اینه که گیشای داستان ما یه رقیب حسود سن بالا داره که نمی‌ذاره اون پیشرفت کنه و مدام اذیتش می‌کنه. مدام براش پاپوش می‌دوزه و کاری کرده که در سن 13 سالگی کلی قرض بالا بیاره که تا آخر عمرش مستخدم بمونه اما اتفاق خوب ماجرا اینه که یکی از گیشاها این دختر رو انتخاب می‌کنه که خواهرش باشه (گیشاهای بالاتر به کوچک‌ترها میگن خواهر) و به اون یاد میده (روش‌های دلبریایی رو)