دفتر خاطرات سارا مرتضوی

نویسنده و ویراستار هستم

دفتر خاطرات سارا مرتضوی

نویسنده و ویراستار هستم

این وبلاگ محل تفکرات و فعالیت ها و زندگی منه.
خوب و بد
شیرین و تلخ
آدرس اینستاگرام
saravirastar

جهت سفارش:
ویراستاری، صفحه آرایی، نوشتن متن، طراحی جلد، اخذ مچوز نشر و چاپ کتاب
09135701698
فقط پیام در پیامرسان جواب میدم

توصیف پاییز قبل از تولد

شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۱۵ ب.ظ
فصل اول:چشمانم را گشودم به دنیای خاکی

آسمان آبی آبی بود.بدون داشتن هیچ ابری.رنگ آبی اش همیشه من را به وجد می آورد.وقتی به اسمآن نگاه میکنی انگار همه چیز توی دستت است و منتظر است تا دهن بازکنی و بگویی چه چیزی میخواهی وآن هم بهت بدهد.نسیم خنک صبحگاهی با ملایمت می وزید.صدای قوقولی قوقول خروس از دور دست شنیده میشد.ولی کسی حواسش به این صدا نبود چون اتفاقات مهمی در حال وقوع بود.
یکی از ماه های پاییزی که برگ های زرد و نارنجی زیر پات قرچ قرچ صدا میکنند.فقط یک روز دیگر مانده بود تا ماه مهر هم تمام شود و وارد ماه غمگین دیگر پاییز شویم.نمیدانم چرا میگویند که پاییز فصل غم است از نظر من زمان مناسبی است و هوا نه گرم است و نه سرد.ولی کسی این همه زیبایی را نمیبیند.کسی حواسش به سرخی و زردی و نارنجی برگها نیست.کسی حواسش به خیسی زمین که بر اثر باران چندین ساعت پیش بوجود آمده بود،نیست.
در چشمان آشنا که نگاه میکردی نوعی احساس تلفیقی از نگرانی و شادی را میدیدی.نوعی نگاه منتظر از اتفاقی.همه منتظر بودن تا دختری سالم و زیبا پا به عرصه حیات بگذارد.

فقط خدا میداند که چه تقدیری برای این دختر هست و چه اتفاقاتی برای او میافتد؟!آیا زندگی او به شیرینی چهره اش خواهد بود؟آیا او تا صد سال عمر خواهد کرد؟آیا او دختر موفقی میشود و ازدواج موفقی میکند؟آیا او به راحتی زندگی میکند؟آیا زندگی روی خوش به او نشان میدهد؟و هزاران پرسش دیگر که هیچ کس به جز خدا نمیداند.


  • سارا مرتضوی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی