دفتر خاطرات سارا مرتضوی

نویسنده و ویراستار هستم

دفتر خاطرات سارا مرتضوی

نویسنده و ویراستار هستم

این وبلاگ محل تفکرات و فعالیت ها و زندگی منه.
خوب و بد
شیرین و تلخ
آدرس اینستاگرام
saravirastar

جهت سفارش:
ویراستاری، صفحه آرایی، نوشتن متن، طراحی جلد، اخذ مچوز نشر و چاپ کتاب
09135701698
فقط پیام در پیامرسان جواب میدم

۳۳ مطلب با موضوع «خلاصه کتاب ها و سمینارها» ثبت شده است

داستان فداکاری مادر سر به مهر

يكشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۳:۳۸ ق.ظ

باز هم من نصفه شب از خواب بیدار شدم و یک داستان کوتاه نوشتم

برای خوندن پی دی اف داستان که همراه با عکس هست روی لینک زیر کلیک کنین

نظر یادتون نره


دانلود داستان

اپیزودهای جادویی

سه شنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۲۳ ق.ظ

سلام

امیدوارم حالتون خوب باشه

چند وقتی بود که می‌خواستم اپیزودهایی رو قرار بدم برای همه تا این بیشمار کتابی که می‌خونم و بیشمار آموزشی که می‌بینم هم به خودم و هم به دیگران کمک کنه، برای همین شروع کردم به ویس‌هایی از خلاصه‌ها و نکته‌هایی که در دفترهایم نوشتم.

هر اپیزود نام مخصوص به خودش رو داره.

خیلی ممنون میشم که بعد از شنیدن هر اپیزود نظرتون رو بگین.

این ویس رو همینجا قرار می‌دم ولی اگه کست باکس دارین می‌تونین ویس‌ها رو انجا با نام اپیزودهای جادویی پیدا کنین. اگه تازه می‌خواین در کست باکس ثبت نام کنین کد معرف من رو (YYWJC6) در قسمت معرف زده و وارد شوید.

همچنین در کانال تلگرام، ایتا، بله و روبیکا وجود داره. نام انتشارات ادب امروز رو سرچ کنین.

اپیزود اول: معجزه سحرخیزی

اپیزود دوم- عادت های تکرارشونده

اپیزود سوم- تصاویر ذهنی

اپیزود چهارم- اثر مرکب

کهکشان نیستی

سه شنبه, ۲۰ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۲۷ ق.ظ

20/دی/1401

امروز گوشیم زنگ نزد؛ ولی من سر ساعت 5 از خواب بیدا شدم. اولین کاری که کردم با خدا خلوتی گذروندم و بعد کتاب خوندم. این روزها کتاب پربار «کهکشان نیستی» از محمدمهدی اصفهانی رو می‌خونم که در زندگی‌نامه آیت‌الله قاضی هست.

حقیقتش زیاد مذهبی نیستم. در پست قبل گفتم که در حال ویراستاری کتابی هستم که بعداً اسمش رو بهتون می‌گم. اون کتاب در مورد شهید میرزایی بود که طی یکی از عملیات سپاه در حال برگشت در اتوبوسی که بود ترور میشه. بماند که من یک هفته زودتر از زمان تحویلی که در قرارداد یک طرفه نوشته شده بود تحویل دادم و هنوز تسویه نکردن!

بگذریم! به اصل حرف برمی‌گردم.

این دو کتاب هر دو در یک زمان انجام شد و زمین تا آسمون فرق داشت. در کتاب کهکشان نیستی از جوانی سیدعلی قاضی نوشته شده بود تا زمان فوت ایشون و پر از کارهای عجیبی که کردن. کلاً بگم انگار توی یه دنیای دیگه بودن. سید علی در سختی زندگی می‌کرده و خودش می‌خواسته که همه چیز سخت باشه تا بیشتر یاد خدا کنه. همسرش رو در جوانی از دست میده و بچه‌های کوچک داشته. هر روز صبح به وادی‌السلام می‌رفته. دو ساعت قبل از نماز صبح بیدار میشده و با خدا راز و نیاز می‌کرده.

40 روز روزه بوده که فقط با آب افطار می‌کرده و کلاً بهتون بگم اگه دنبال چیزهای عجیب غریبین این کتاب رو که 555 صفحه است بخونین.

قبل از کتاب کهکشان نیستی، کتاب حضرت عشق رو خوندم که زندگی‌نامه مولانا بود و اونم از این کارهای عجیب غریب داشت ولی نه به اندازه کهکشان نیستی.


معجزه موفقیت

دوشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۳۹ ق.ظ


12/دی/1401

امروز سالگرد ازدواجمه. بیست روزه از آخرین نوشته‌ای که اینجا می‌نوشتم گذشته. فکر نکنین بیخیال همه چیز شدم‌ ها! من هنوز هم صبح‌ها زود بیدار میشم. کتاب می‌خونم و کارهام رو انجام میدم. میشه گفت یه جورایی وقت نکردم بنویسم و به شدت خسته می شدم.

بذارین ببینم آخرین کتابی که براتون خلاصه نوشتم چی بوده...

در مورد ارتعاش ثروت رنه سینانی بوده و بعد از اون کلی کتاب خوندم و دوره دیدم.

قبل از این که اسم کتاب ها رو بگم اعلام کنم که دیگه ساعت پنج بیدار میشم.

دوازده کتاب بعد در این بیست روز خوندم که نمی‌دونم براتون بگم یا نه ولی نکات اصلیش رو می‌گم.

مهم‌ترین چیز اینه که هدف داشته باشی، شهرام اسلامی میگه که فرض کن پنجاه سالته و حالا بنویس که چه چیزهایی رو داری، بعد بیا ریزش کن و بنویس تا 40 سالگی چی داری، بعد دوباره ریزش کن و هی برگرد به عقب تا برسی به سن الانت.

خب! حالا هدف داری. دارن هاردی در اثر مرکب میگه که هر روز یه قدم برای هدفت بردار. این کارها اولش سخته ولی اگه آسون بود که همه انجامش میدادن پس برای موفقیت باید کارهای متفاوت انجام داد. دارن میگه این قدم‌های کوچک وقتی سیصد بار تکرار بشه میشه عادت و شرطی شدن که میشه گفت هر روز یه قدم برداشتن تا یک سال.

یکی از معجزات خدا صبح‌ها هست. به نظرم صبح‌ها میشه قدم‌های سخت رو برداشت و به قول سهیل سنگرزاده الهی صدهزار مرتبه شکر.

در همه‌ی کتاب‌ها و دوره‌ها بر روی شکرگذاری تأکید شده و اینکه حتماً نوشته بشه. من یه اپلیکیشن دارم برایش شکرگذاری.

پ.ن: دو تا پایان‌نامه دستمه که تا الان هزار بار فرستاده شده ولی کتابدارش هی برگشت میزنه. امیدوارم امروز دیگه تأیید شه.

پ.ن: یه کتاب با محتوای جدید بهم داده شده که بعد از اینکه تموم شد میگم چیه.

پ.ن: یه کتاب 1200 صفحه‌ای برای صفحه‌آرایی داشتم که دادم به یکی از شاگردهام چون اصرار می‌کرد که میخواد کار کنه، یک ماه گذشت و نتونست تحویل بده، تازه فقط جلد اولش رو! خودم سه روزه تمومش کردم.

اون‌هایی که دنبال کار هستن باید مهارت هم داشته باشن درغیراین‌صورت پول چی رو می‌خوان بگیرن؟!


مدار ثروت

شنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۰۰ ق.ظ

26/آذر/1401

به شدت این مدت شلوغ بودم و کمی دست درد داشتم ولی روتین صبحگاهیم هنوز پابرجاست. کتاب‌هایی در این مدت خوندم و دوره‌ی مدار ثروت دکتر کاویانی رو گوش دادم که کمی از اون نکات رو براتون می‌گم.

اول این‌که مثل هر کار دیگه که نیاز به باور و ایمان هست، پولدار شدن هم نیاز به این داره که باورهای ثروت‌ساز در ذهن بسازیم تا بتونیم در مدار ثروت قرار بگیریم.

نمی‌دونم اولین بار در کدوم کتاب در مورد مدار خوندم ولی مفهومش رو براتون می‌گم.

همون‌طور که سیاره‌ها بر روی مدارهایی در حال حرکت هستن، افکار و باورهای ما در ضمیرناخودآگاهمون هم در مدارهایی می‌چرخن. این‌که به چه چیزهایی باور داشته باشی تو رو در اون مدار قرار میده و کسانی که در اون مدار هستن بهت نزدیک میشن.

یکی دیگه از کارهایی که باید انجام بدی تا در مدار ثروت باشی اینه که استایلت مثل ثروتمندان باشه، جاهایی بری که اون‌ها هستن، افکاری داشته باشی که اون‌ها دارن.

بعد در مورد عزت‌نفس و ارزشمندی صحبت میکنه. کسی که عزت‌نفس داره هدف داره و می‌دونه چکارهایی بکنه که به اهدافش برسه. تمرینی که داده اینه که یه نفر رو الگوی خودت قرار بده و از اون تقلید کن. البته به نظر من نمیشه صددرصد از کسی تقلید کرد چون همه اشتباه دارن ولی میشه یه سری کارها رو یاد گرفت.

ادامه دارد...

پ.ن: به علت دست درد کم نوشتم، در قسمت بعدی بقیه‌اش رو می‌گم.

پیش به سوی آینده

سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۳۹ ق.ظ

22/آذر/1401

من هنوز هم دارم به مطالعه ادامه می‌دهم. در این مدت کتاب گاو بنفش، یخ‌شکن‌ها، مدیریت ارتباطات و عشق با حروف کوچک را مطالعه کردم و در حال حاضر دوره‌ی مدار ثروت دکتر کاویانی را می‌گذارنم.

بریم سر خلاصه کتاب‌ها:

یخ‌شکن‌ها بیشتر بدرد نتورکرها می‌خورد، خودم در سال‌های 93 و 94 نتورکر بودم، برای کسانی که تازه می‌خوان وارد جامعه بشن خوبه. یک چیز از این کتاب یاد گرفتم که روی اطرافیانم امتحان کردم و اون هم دریافت جواب بله هست و این عبارت جادویی اینه:

«اشکال نداره اگه...»

تا الان به هر کس که گفتم جواب بله گرفتم J

اما در مورد گاو بنفش به درد بازاریاب‌ها و فروشنده‌ها و بیزینسی‌ها می‌خوره که البته من فقط خوندمش. خودمون باید گاو بنفشمون رو پیدا کنیم.

کتاب مدیریت ارتباطات مثل همه کتاب‌های ارتباطی بود. به شخصه کتاب‌هایی را می‌پسندم که نکات کاربردی داشته باشه و باعث رشدم بشه. نکته‌ای که همه کتاب‌ها میگن لبخند زدنه. اگه خودم رو ببینین، همیشه می‌خندم حتی وقتی دارم فکر می‌کنم هم لبخند می‌زنم یا موقع عصبانیت و دعوا، کلاً کم‌تر دعوا می‌کنم چون طرف مقابل نمی‌دونه چه موضعی بگیره!

در مورد کتاب عشق با حروف کوچک یه داستان کوتاه بود از پسری که احساس تنهایی می‌کرد و بعد عشق دوره بچگی‌اش رو می‌بینه.

در مورد مدار ثروت هم باید بگم الان قسمت هشتم فصل دوم هست. فصل اول در مورد این می‌گه که ثروت برای همه‌ی آدم‌ها هست و یه جورایی داره ادیفای می‌کنه. کاری که میگه بکنین این هست که هر روز قبل از خواب و بعد از بیداری رویاهات رو در ذهنت مجسم کن. البته این یه دلیل منطقی داره که بعداً بهتون میگم.

الان کلی کار دارم. یه کتاب برای ویراستاری سفارش گرفتم که به شدت کار داره، در مورد تربیت کودکه. به علاوه دو متاب ششصد صفحه‌ای برای صفحه‌آرایی حرفه‌ای دارم که طی سه روز آینده تحویل میدم.

دو تا سفارش نوشتن کتاب هم دارم که هنوز قطعی نشده.

و الان که این قسمت رو نوشتم ساعت چهار صبحه.

پیش به سوی یه روز تازه و پرکار

پ.ن: من یه ربات نظافتکار می‌خوام. J


آبنبات هلدار

سه شنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۱، ۰۶:۰۱ ق.ظ

15/آذر/1401

باورتون نمی‌شه که من هر روز که ساعت چهار صبح بیدار می‌شم نمی‌دونم چندمه و وقتی کامپیوتر رو روشن می‌کنم اولین چیزی که سرچ می‌کنم اینه:

«امروز چندمه؟» یا «اذان صبح کیه؟»

شیوه‌ی گرگ:

دیروز این کتاب با 284 صفحه را به اتمام رساندم. کل کتاب در مورد این سه چیز بود: لحن کلام، زبان بدن و مزخرف نگو.

فروشنده شروع می‌کنه و هوشمندانه پیش میره ولی بعد... حرف کم میاره و مزخرفات میگه، یعنی از بین دو خط مستقیم پرت میشه و بیرون و بعد خریدار با یه تشکر شیک می‌ذاره میره.

آبنبات هل‌دار:

چند ماه پیش، مشتری‌ای داشتم که این کتاب رو سفارش داد و بعد خودم هم کنجکاو شدم تا ببینم داستان از چه قراره. میون همه‌ی کارهای جدی‌ای که می‌کنم باید بگم این کتاب باعث خنده‌ام شد. احتمالا به خاطر محسنه و صداقتش که موقع تعریف داره. نویسنده این رمان نگفته که دقیقا چه شکلیه ولی به نظر من کچله و تپل!

ژانر رمان خانوادگیه و مثل اتفاقات روزمره است با این حال در کنار طنز بودنش غمگین هم هست.

 

پ.ن: بعد از کلی گشتن میون فیلترشکن‌ها بالاخره یکی پیدا شد که با سرعت مورچه‌ای یه حرکت‌هایی بزنه. اسمش گرین نته.

دارم کمیک «من با آنتی فنم ازدواج کردم» رو می‌خونم. کاش خونه‌ی ما به بزرگ‌ترین کتاب‌فروشی یا کتاب‌خونه نزدیک بود ولی حیف که از عالم و آدم دوریم.











آنژیو و شیوه گرگ

يكشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۶:۳۵ ق.ظ

13/آذر/1401

دیروز قرار بود پدرهمسرم برای آنژیو به بیمارستان بره، هر چه اصرار کردم که من هم برم گفت خسته می‌شی و کاری از دستت بر نمیاد، بعد یه نگاهی به بچه‌هاش کردم، غیر از همسرم هیچکدوم اهمیتی نمی‌داد. در کل من هم نرفتم و همسرم از ساعت شش صبح که رفته بود تا ساعت 10 شب یه سره به این طرف و اون طرف دویده بود. نه که فکر کنین چون پسر اوله یا تنها پسره ها... فقط به این دلیل که به پدر و مادرش اهمیت میده.

ساعت چهار زنگ زد که بابا رو مرخص کردن و عملش نکردن چون کم‌خونی داره و نمی‌دونم چه چیزش بالاست و کلیه‌هاش مشکل داره. خلاصه رفته بودن دکتر کلیه و اون هم گفته بود تا یه هفته گوشت قرمز، نمک، چربی و سرخ‌کردنی نخوره و دوباره آزمایش بده. پدرشوهرم 82 سالشه.

کلاً داستان داره این خانواده... .

بگذریم! بریم سراغ کتاب شیوه‌ی گرگ از جردن بلفورت

تا الان به فصل نه‌اش رسیدم. البته که دیروز فقط صبح تونستم بخونم اما در ادامه در مورد لحن صحبت کرد.

مثلا اگه همسرم من رو کوتاه و بلند صدا کنه:

- سارا!

نیاز نیست ادامه‌اش رو بگه چون از لحنش می‌فهمم چیز خوبی در حال اتفاق افتادن نیست تا زمانی که با صدای ملایم و کشداری بگه:

- ســــــــــارا...

البته پدرشوهرم اکثرا با لحن اولی صدام می‌زنه و همسرم با لحن دومی J

برای فروش خیلی مهمه که با چه لحنی بیان بشه که اعتمادبه‌نفس به کار رو نشون بده.

قسمت جالب و تاثیرگذار لحن اون جاییه که می‌خوای روی طرف مقابلت اثر بذاری پس به صورت زمزمه با صدای آروم و لحن متفاوت می‌تونی چیزی بگی و بعد به صدای خودت برگردی.


مرجان جادو

شنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۲۸ ق.ظ

12/آذر/1401

از اون‌جایی که ساعت 6:40 صبح آفتاب میزنه من هم دیگه ساعت 4:30 بلند میشم. چند روزیه ورزش نکردم و سعی می‌کنم برگردم به حالت هر روز ورزش.

کتاب «شیوه گرگ» رو شروع کردم و چند بار وسطش خوابم برد. فکر کنم سه روزی هست که این کتاب رو شروع کردم. فعلا در مورد فروشه و اینکه چطوری سهام رو بفروشه.

جردن به یه سری کارگزار یاد میده که چطوری سهام رو بفروشن. اون دو تا خط ترسیم می‌کنه و موقع صحبت با مشتری باید بین این دو خط قرار بگیری، اگه از موضوع فروش دور بشی بالا یا پایین این دو خط قرار می‌گیری. چیزی که مهمه اینه که مشتری بهت اعتماد پیدا کنه که می‌تونی از یک تا ده بهش نمره بدی.

مطلب دومی که در موردش صحبت می‌کنه لنگر انداختنه، همون داستان سگی که مدتی با صدای زنگ بهش غذا می‌دادن و بزاق دهنش ترشح می‌کرد و بعد مدتی فقط صدای زنگ رو درمی‌آوردن و همون اتفاق میوفتاد. بهش میگن شرطی شدن یا ایجاد عمیق عادت.

فعلا تا اینجا خوندم. یه مشتری دیروز داشتم که کتاب مرجان جادو شیخ بهایی رو میخواست. براش پیدا کردم و به همسرم گفتم. دیشب همسرم تا ساعت سه بیدار بود و داشت این کتاب رو میخوند. اسم تهیه کننده‌های کتاب دو تا موکله یا فرشته‌ای چیزی...


فیلتری و کتاب

جمعه, ۱۱ آذر ۱۴۰۱، ۰۶:۲۶ ق.ظ

11/آذر/1401

اول یکم شاکی بازی در بیارم. آموزش ویراستاری رو آپدیت کردم، شد 16 جلسه به علاوه دوره کسب درآمد، دو تا از هنرجوها ایمیلشون کار نمی‌داد، از اونجایی که آموزش در کامپیوتر بود خواستم نسخه‌های وب رو نصب کنم.

روبیکا که توی همون مرحله اول موند. ایتا به صورت وب ایجاد شد که هنرجو نداشت، اسکایپ رو نصب کردم که باز هنرجو رو پیدا نکردم. در آخر ایمو هم نصب کردم.

حالا وصل شدن به واتساپ جالبه، سه تا فیلترشکن نصب کردم که هر کدوم یکی یه بار وصل شد. سایفون، هوک و کلش.

خلاصه بگم که کلی دردسر داشتم.

تازه به همین‌ها بسنده نمی‌شه! بعد از دو ماه یکی از مشتری‌ها پایان‌نامه‌ای که براش نوشتم رو فرستاده و گفته که استادش به منابع گیر داده، منم میون این همه کار یادم نیست چی بود!

دیدین یه سری آدم‌ها خیلی از آدم انرژی می‌گیرن؟ به نظرم از بس وابسته‌ان. یکی نیست بهشون بگه «یکم برو کارهات رو خودت بکن، عین این بچه لوس‌ها آویزون این و اونی!»

دیگه بگذریم، بریم سراغ کتاب‌های جدیدی که خوندم.

اول کتاب «زندگی نزیسته‌ات را زندگی کن» رو خوندم، تا اواسطش هم پیش رفتم ولی دیدم بیخودی طولانیه و هیچی به اطلاعاتم اضافه نمی‌کنه. تهش این بود که می‌گفت کارهایی که می‌خوای بکنی رو انجام بده و یه سری از پدر و مادرها زندگی نزیسته‌شون رو روی بچه‌هاشون پیاده‌سازی می‌کنن.

بعد کتاب «درآمدهای رویایی بدون سرمایه‌گذاری» رو خوندم که باحال بود. پر از ایده‌هایی که با هیچی پول دربیاری. مثلا بورس و اوراق قرضه یا از اینترنت که یه عالمه راه برای گفته بود که پول در میاد. من هم تصمیم گرفتم بذارم برای جلسه آخر کسانی که آموزش‌هام رو شرکت می‌کنن.

الان کتاب «شیوه گرگ» رو شروع کردم از جردن بلفورت. شاید فیلم‌ گرگ‌های وال استریت رو دیده باشین، درمورد جوردنه.


چشم سوم

سه شنبه, ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۲۸ ق.ظ

8/آذر/1401

یکم این چند روز سرم شلوغ بود. همراه همسرم دو تا در بزرگ رنگ زدیم، دست تنها! دیگه از کت و کول افتادیم ولی تجربه‌ی جدیدی بود. موقع رنگ کردن کتاب وضعیت آخر رو گوش دادم که به شدت تخصصی بود. در مورد کودک درون و والد و بالغ صحبت کرده بود و اینکه چه اتفاقی برای یه سری میوفته که مغزشون قاط می‌زنه و اصطلاحا بهشون میگن روانی. همه چیز برمی‌گرده به دوران خودکی و چیزی که به خودمون میگیم. بهترین موقعیت اینه: «من خوبم، تو هم خوبی». چیزی که هلاکویی هم در موردش صحبت می‌کرد. کسی رو می‌شناسم که در زمان بچگی پدر و مادر نامناسبی داشته و مدام دعواها و ضد و خوردهای اون‌ها رو میدیده، به علاوه اینکه این کتک‌ها به خودش هم می‌رسیده، نتیجه‌ی این زندگی در ذهن اون این شده:«من بدم، تو بدی». الان که 23 سالش شده به شدت عصبی و بداخلاقه و هیچ کاری رو درست انجام نمیده، همچنین مدام از دیگران طلبکاره و از همه بد میگه و تلاش می‌کنه روابط همه رو با هم بد کنه... به قول دکتر شیری که می‌گفت: «کسی که زخم خورده، به راحتی به دیگران زخم می‌زنه».

کتاب بعدی در مورد چشم سوم و فعال کردنش بود. نویسنده ابوطالب برازنده بود که کتابش رو می‌خوند. می‌گفت کتابش در سال 83 چاپ شده و دیگه بهش اجازه تجدید چاپ ندادن.

می‌گفت رنگ چشم سوم نیلی و آبی هست. یکی از چیزهایی که می‌تونه چشم سوم رو فعال کنه اینه که آبی رو در لیوان نیلی رنگ در مقابل نور خورشید قرار بدی. چشم سوم بین دو پیشونیه، همون جایی که مهر موقع سجده در نماز قرار می‌گیره، یه راه دیگه اینه که در هنگام طلوع آفتاب به سجده بری و چند دقیقه‌ای بمونی. تعدادی سنگ رو نام برد که برای فعال کردن مفیدن، همچنین مراقبه.

در تفسیر المیزان یک نوع مراقبه برای فعال سازی چشم سوم نوشته شده که با نام چشم دله.چیزی که بهش تاکید شده بود اینه که به هیچ عنوان بدون راهنما اینکار رو نکنین چون تبعات بدی داره.

حجم اینترنتم رو  کم کردم و الان 10 گیگ دادم. قبلا 20 تا بود.


سه روز و سه کتاب

شنبه, ۵ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۰۶ ق.ظ

5/آذر/1401

حرف زیاده پس فکر کنم یکم طولانی بشه.

زندگی‌نامه چارلی چاپلین: اولش من رو یاد دکتر حسابی انداخت به خاطر این‌که دو تا پسر بودن که پدرشون پی زندگی خودش رفته بود و مادر به سختی زندگی رو می‌گذروند، بعد پدر وارد میشه و کمی خرجی میده ولی میمره. شباهت بعدی اینکه هر دو پسر دومن و هر دو بعد از سختی‌های فراوان به نتایج دلخواه می‌رسن؛ اما ادامه‌اش رو از چارلی میگم. اون دیگه ادامه تحصیل نمی‌ده و با کارگردان‌ها قرارداد میده و پانتومیم باز می‌کنه. از 12 سالگی شروع کرده و از راه بازیگری پول درمی‌آورده و بعد از اینکه وضعش خوب شد کارگردان می‌شه و فیلم‌نامه می‌نویسه، در این مسیر چندین بار ازدواج می‌کنه و چندین فرزند داره ولی جالبه اینه که همش از تنهایی گفته! با افراد سرشناس دیدار می‌کنه و کلا بهت بگم که از طریق فیلم‌هاش می‌ترکونه. یه فیلم با نام دیکتاتور بزرگ می‌سازه که منظور هیتلر بوده چون در اون زمان هیتلر جنایات زیادی کرده و این فیلم نوعی اعتراضه.

کتاب همسایه‌ی میلیونر: یکی از نکاتی که در همه کتاب‌هایی که در مورد پوله میگه، اینه که سعی کن مالیات کمتری به دولت بدی. کلاً مالیات در هر کشوری و در هر زمانی چهره‌ی خوبی نداشته. حالا یکی از راه‌های کمتر مالیات دادن اینه که کمتر خرج کنی چون با هر تراکنش مالیات کسر میشه. بشمار ببین در ماه چند بار خرید میکنی؟ خودم بیشتر از صد بار. به این نتیجه رسیدم که برای خرید یک ماه ی باره از فروشگاه خرید کنم. در کتاب دو نوع ثروتمند رو معرفی کرده، ثروتند کارآمد و ثروتمند ناکارآمد.

ثروتمند ناکارآمد اونیه که هر چی داره خرج می‌کنه و هیچ برنامه‌ای روی پولش نداره، یه جورایی مثل پدر بی‌پول رابرت کیوساکی می‌مونه. اون‌ها به بچه‌هاشون زیادی هدیه میدن و پول زیادی رو توی جیباشون میریزن که این باعث میشه بچه‌هاشون هم ناکارآمد بشن. ماشین‌های لوکس می‌خرن و لباس‌های گرون می‌پوشن.

ثروتمند کارآمد اونیه که برنامه داره، می‌دونی چی و چه وقت خرج کنه، ثروت رو بر دارایی‌هاش می‌دونه و پول زیاد برای موارد مصرفی خرج می‌کنه. حکم پدر پول‌دار رابرت کیوساکی رو داره. اون به بچه‌هاش یاد میده که صرفه‌جو باشن. اکثراً کسی نمی‌دونه که ثروتمنده حتی بچه‌هاش.

کتاب سرمایه‌گذاری هوشمند: این کتاب در مورد بورس بود که چطوری سهام بخریم و باهاش چکار کنیم.

جدای از این کتاب‌هایی که در این دو روز خوندم، تولد خواهرم هم بود. البته خودش نمی‌دونست که صد نفر توی یه سالن برای تولدش جمع شدن و منتظر ورودش هستن. خلاصه که جای همتون خالی بود.


شفای کودک درون

پنجشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۵۸ ق.ظ

3/آذر/1401

واقعا که انسان موجود پیچیده‌ایه!

این بار کتاب «شفای کودک درون» با 220 صفحه رو خوندم. در مورد درون انسان می‌گفت و یک کودک درون که باید ازش مراقبت بشه. به جز کودک، والد هم داریم که هر چه بزرگ‌تر میشیم، کودک ساکت‌تر و والد پررنگ‌تر میشه. همون داستان نادیده گرفتن احساساتمون.

بعد از هر فصل تمارینی داده شده که با کودک درون ارتباط برقرار کنیم. ارتباط به این گونه هست که با دست راست می‌نویسی و با دست چپ جواب می‌گیری.

من چند بار امتحان کردم ولی نمی‌دونم جوابی که داده میشه از سمت کودک درونمه یا از سمت ذهنم!

می‌خواستم از کودکم بپرسم که جلد سوم دنیای جادویی چطوره و می‌خواد چطوری تموم بشه ولی خط خطی کرد، فکر کنم حال نداره جواب بده! J


تختخوابت را مرتب کن

چهارشنبه, ۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۱۹ ق.ظ

2/آذر/1401

امروز صبح یه کتاب جدید شروع کردم با نام «تختخوابت را مرتب کن». یه زمانی این کتاب خیلی طرفدار داشت ولی نمی‌دونم چرا؟! هیچ چیز خواصی نداشت جز اینکه یه کمی از خاطرات یه ژنرال بود که می‌گفت وقتی سرباز بوده اولین کاری که می‌کرده تختخوابش رو مرتب می‌کرده و حس خوب می‌گرفته. البته در ارتش آمریکا باید اینکار رو بکنی، لباس‌هات باید صاف و اتوکشیده باشن و کفش‌هات واکس‌زده، در غیر اینصورت تنبیه میشی. بعد در ادامه کتاب از سختی‌ها نوشته بود و زمانی که صدام رو دستگیر کردن. همچنین جنگ افغانستان و یه سری کارها مثل شنا در آب سرد و تحمل سختی‌ها همین.


سفر روح

سه شنبه, ۱ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۱۵ ب.ظ

1/آذر/1401

امروز کتاب سرنوشت روح مایکل نیوتون رو تموم کردم. نظریه‌های جالبی بود. طبق تحقیقات نیوتون که با هیپنوتیزم به آن‌ها رسیده بود روح‌ها پس از مرگ وارد عالم ارواح میشن، طبق سطحی که دارن وارد شورا میشن. شورا متشکل از روح راهنما که در پشت سر سمت چپ روح ایستاده و چهار روح سطح بالا انجام میشه. این شوراها زیر نظر روح برتر یا همون خداست. در شورا اعمال روح مورد بررسی قرار می‌گیره، البته افرادی که خودکشی کرده‌ان جای دیگه‌ای برده میشن و مورد توبیخ قرار می‌گیرن. اعمال نادرست مورد بررسی قرار می‌گیره و روح توبیخ میشه، بعد از اون کلاس‌هایی برای رشد او در نظر گرفته میشه.

هر کلاس شامل پنج الی شش روح دیگه‌است که در این گروه روحی آن‌ها با هم ارتباط نزدیک دارن. این ارتباط در دنیا هم وجود داره، شاید در زمانی خواهر و برادر و در زمان دیگه زن و شوهر باشن.

اما در مورد جنین. روح از ماه چهارم به بعد وارد جنین میشه و خودش رو با ذهن و مغز جنسی تطابق میده. بعضی از جسم‌ها مقاومت می‌کنن ولی در آخر باهم کنار میان. بعضی از روح‌ها ترجیح میدن که پس از پایان یافتن کامل مغز وارد جسم بشن، یعنی ماه هشتم.


سرتوشت روح

دوشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ۰۷:۲۰ ق.ظ

30/آبان/1401

می‌خواستم اول یه رمان شروع کنم بخونم ولی جور نشد، من هم یه کتاب عجیب به نام «سرنوشت روح» شروع کردم. این کتاب رو یک محقق به نام مایکل نیوتون نوشته که دومین کتابشه. این کتاب 469 صفحه است که تا فصل سومش رو خوندم.

چیزی که روش تاکید داره اینه که روح‌ بعد از مرگ دوباره وارد یه زندگی دیگه میشه. بعضی از روح‌ها جوونن و بعضی پیر (به نظر من روحم پیر باشه!). روح‌ها میان روی زمین و در کالبد جسم قرار می‌گیرن تا رشد کنن. حتی بعد از مرگ این رشد معنوی ادامه داره. اون‌ها وارد گروه‌هایی میشن و یاد می‌گیرن. هر روح، یه راهنما داره که اکثرا پیر هستن و اون‌ها یاد می‌دهن تا به رشد معنوی بررسی. راهنما که اسم هم داره و من کنجاوم که راهنمای خودم چه اسمی داره! شاید یه اسم براش گذاشتم J برای یادگیری اختیار داری که هر وقت که آماده‌ای شروع کنی، کسی اجبارت نمی‌کنه و مختاری.

حالا بیایم دنیای خودمون: وقتی کسی می‌میره روحش آزاد میشه اما اون عزیزانش رو میبینه که غصه می‌خورن پس سعی می‌کنه با اون‌ها ارتباط برقرار کنه با انرژی‌ای که می‌فرسته تلاش میکنه که اون رو آروم کنه. اگه دقت کرده باشین، وقتی یکی از عزیزانتون فوت می‌کنه، خاطراتش رو به یاد میارین و گرماش رو حس می‌کنین. خودم رو مثال می‌زنم وقتی مادربزرگم فوت کرد، موقعی که موقع خاک کردنش رسید بالای قبر ایستادم، من رو کامل احساس می‌کردم. الان گریه می‌کنم چون دلم براش تنگ شده ولی اون موقع وجودش رو حس می‌کردم. وقتی یک روز گذشت و من در خانه‌اش در آشپزخانه ایستادم و گریه می‌کردم، انگار صداش رو به وضوح می‌شنیدم، گرماش رو حس می‌کردم و بوی وجودش رو می‌شنیدم. البته که ما ناراحت میشیم چون دیگه مثل قبل اون رو ببینیم. مادربزرگم نه سال پیش فوت کرد.

طبق تحقیقات نیوتون روح تا زمانی که عزیزش رو آروم کنه در کنارش هست و بعد میره. یه سری از روح‌ها کارهای ناتموم یا وابستگی در دنیا دارن، تا زمانی‌که حل نشه در این دنیا می‌مونن. چیزی به نام تسخیر وجود نداره منتهی وجود دارن ارواحی که ناراحتن و باعث آزار هستن.


خدا آنگونه که من میفهمم

يكشنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۵۶ ق.ظ

30/آبان/1401

چه زود ماه تموم شد! مثل برق و باد می‌گذره و این مهمه که چطوری می‌گذرونیش.

دیروز عصر بهتون گفتم که کتاب «خدا آنگونه که می‌فهمم» رو شروع کردم، خب! امروز صبح تموم شد. گاندی از تجلی خدا و اینکه حقیقت یعنی خداست حرف زده بود. از همه ادیان گفته بود و اینکه همه‌ی دین‌ها یک خدا دارن که هر کدوم خدا رو به گونه‌ی خودشون ستایش می‌کنن. گاندی معتقد بود که تنها حقیقت خداست و بقیه‌ی چیزها غیره حقیقی هستن.

نمی‌دونم امروز چه کتابی شروع کنم ولی فردا حتما بهتون می‌گم.

راستی گفته بود یه کتاب دارم برای صفحه‌آرایی نزدیک 800 صفحه که می‌خواد دو جلدش کنه؟ خب با ورد درست نشد و با ایندیزاین حتما باید بشه. خود مولف گفت ویرایش‌های متن رو انجام میده و بعد میده بهم تا براش اوکی کنم.


یک دقیقه برای خودم

شنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۰۰ ب.ظ

29/آبان/1401   عصر

از صبح تا ظهر کتاب یک دقیقه برای خودم رو تموم کردم. از ایده‌اش خیــــلی خوشم اومد. می‌گفت یک دقیقه به خودت زمان بده، از خودت بپرس چه کاری می‌تونی برای خودت انجام بدی و بعد انجامش بده. خودت رو روزانه در آغوش بگیر و از خودت مراقبت کن. شاید ابتدا فکر کنید که این کار خودخواهیه؛ اما در اصل این کار یه آدم عاقله.

خب! علت اینه، وقتی خودت رو دوست داشته باشی و یه دقیقه به خودت زمان بدی اونوقت آروم‌تری و می‌تونی مهربون‌تر باشی، بهتر فکر کنی و راحت‌تر و بهتر تصمیم‌ بگیری.

حالا اگه همین یک دقیقه رو دیگران هم انجام بدن همه با هم خوبن، کمتر عصبانی هستن و مهربون‌ترن.

یه مثال زده. مردی وارد خونه شد و با رفتار سرد همسرش مواجه شد. رفت توی اتاق و با عصبانیت لباس‌هاش رو درآورد چون انتظار داشت با اون رفتار بهتری بشه و نادیده گرفته نشه؛ اما قبل از اینکه به سالن برگرده یک دقیقه به خودش وقت داد و از خودش پرسید:

- چطوری می‌تونم آروم بشم؟

بعد به یاد آورد که همسرش با اینکه استقبالش نیومده ولی با این حال گفته سلام عزیزم. لبخندی زد و مهربون‌تر شد و پیش همسرش اومد. همسرش دچار سردرد بود و به همین راحتی از یه قهر و دعوا جلوگیری شد.

کتاب بعدی که می‌خونم (خدا آنگونه که می‌فهمم) نوشته ماهاتما گاندیه.

جز از کل

شنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۴۳ ق.ظ

29/آبان/1401

باورتون میشه اکثر موقع‌ها یادم میره که چندمه یا چند شنبه‌ست؟! بعد میام توی نت سرچ کنم تا ببینم چندمه. مثلا دیروز هی زنگ می‌زدم به چاپخونه، بعد فهمیدم جمعه است که کسی جواب نمیدن. امروز که چهار بیدار شدم کلا زدم تو کار آهنگ رقص، حال استوری گشتن هم نداشتم، همش دارکه. حالا اینو بیخیال.

دیروز کتاب جز از کل نوشته استیو تولز که 656 صفحه بود، تموم شد و من موندم چرا اینقدر طرفدار داره، مثل سمفونی مردگان که هی می‌گفتن قشنگه!

داستان از زمان مردی به نام جاسپر نقل شده بود که توی زندانه و داستان زندگی پدرش رو می‌نویسه. لحنش طنزِ غمگینه. داستان از زمانی شروع میشه که جاسپر بچه است، بعد از سرطان مادرش تعریف می‌کنه و مغز قاطی پدرش. هی فلش بک میزنه به زمان‌ها مختلف. مثلا وسط کتاب در مورد آشنایی پدر و مادرش میگه که عاشق هم نبودن و پدرش جاسپر رو نمی‌خواست. از ترک مادرش میگه و اینکه توی غذاش مرگ موش می‌ریخته!

بعد در مورد عموش میگه که اول ورزشکار بوده ولی بعد قلدرهای مدرسه پاش رو داغون می‌کنن و اون دیگه نمی‌تونه کریکت بازی کن پس یه جانی میشه و به زندان میره.

پدر جاسپر یه مدت تیمارستان بوده ولی بعد تصمیم می‌گیره زندگی جدیدی رو شروع کنه و دوباره ازدواج می‌کنه و باز دوباره ازدواج می‌کنه. نماینده مردم میشه و در آخر مردم ازش شاکی میشن و زن و عشق دوره‌ی جوونیش رو می‌کشن. در آخر وقتی با جاسپر داره از کشور میره روی یه کشتی می‌میره.

خیلی خلاصه گفتم. سمفونی مردگان یا اسپرسو هم همینطور بود، یه سری شخصیت داره توی رمان‌هاشون که مغزهاشون قاطه. بگذریم!

دو روز پیش یه صفحه‌آرایی گرفتم که 800 صفحه بود و باید تبدیل به دو جلدش می‌کردم. اولش گفتم با ایندیزاین طرح می‌زنم ولی چون قیمتش از نظر مشتری بالا بود با ورد گفتم حلش می‌کنم. یه چیز ساده‌ی دانشگاهی. من برم سر کار!

راستی! کتابی که امروز شروع می‌کنم به نام (یک دقیقه برای خودم) از اسپنسر جانسونه.


مثل یک زن رفتار کن

جمعه, ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ۰۷:۲۹ ق.ظ

27/آبان/1401

اونجوری هم نیست که هر روز 4 یا 5 صبح بیدار بشم. مثل پریشب که ساعت 1:30 بیدار شدم و تا 7 بیدار بودم. اما بگم چه کار کردم. یه کار مفید.

دوره‌ی عزت نفس عرشیانفر رو گوش دادم و نمی‌دونم قرار بود دقیقا در مورد چی صحبت کنه چون همش در مورد خدا صحبت می‌کرد.

اول یه تمرین داد: اینکه خدا از دیدگاه خودم چه شکلیه و خدای من بیشتر خشنه تا مهربون. عرشیانفر می‌گفت خدا انسان‌ها رو دوست داره و نیازمند نماز و ال و بل انسان نیست در غیر این صورت مغایرت پیدا می‌کنه با خدای بی‌نیاز که! بلکه خدا از طریق بنده‌هاش خودش رو متجلی می‌کنه.

7 جلسه بود و همش در مورد علاقه‌ی خدا به انسان و ارزشمند بودن و دوست‌داشتنی بودن خدا صحبت می‌کرد.

بعد که خوابیدم ساعت 11 بیدار شدم که یه کتاب جدید شروع کردم با نام (مثل مردها فکر کن، مثل زن‌ها رفتار کن) نوشته‌ی استیو هاروی که 178 بود.

از اونجایی که نویسنده‌اش مرد بود منطقی بود که نصف کتاب در مورد رابطه‌ی جنسی حرف بزنه! بیشتر بدرد کسانی می‌خورد که با کسی هستن و می‌خوان بفهمن طرف قصد ازدواج با اون‌ها رو داره یا نه. چند تا راه‌ها رو بهتون می‌گم.

یکی اینکه اگه مرد شما رو به خونواده و دوستاش به عنوان نامزد معرفی کرد می‌تونین روی این مرد برای آینده حساب کنین. دوم اگه به علایق شما اهمیت داد و مسخره‌تون نکرد مردیه که می‌تونه همسرتون باشه. یه سری چیزها هست که باید حتما در موردش بدونین مثل اعتقادات.

مردها دوست دارن حامی باشن و مرد بودن خودشون رو نشون بدن پس نشون بدین که بهش نیاز دارین و بهش یادآوری کنین که همسر و پدر خوبی برای شما و بچه‌هاتونه. کارهای سخت رو به مردها بسپرین با اینکه می‌تونین خودتون انجام بدین. بیشتر بگین چی رو دوست ندارین مثلا من از مردهای بی‌مسئولیت خوشم نمیاد و مردی که شما رو دوست داره تلاش می‌کنه که مسئولیت‌پذیریش رو بیشتر کنه. اکثر مردها از خرید خوششون نمیاد و حوصله‌شون نمی‌کشه برای همین می‌بینین که قسمت لباس مردونه یه مغازه کوچک و همون اوله چون سریع می‌خرن.

پسر مامان یا همون مردهایی که حرف گوش مادرهاشونن. برای اون‌ها همون اول باید مشخص کنین و قوانین و استاندارهاتون رو مشخص کنین که اولویت اولش خانواده خودش و زن و بچه‌هاشه و نیازهای اون‌ها مهم‌تره. مثالی که زده از مردیه که ساعت 10:42 شب به خانه مادرش می‌ره که در کیک پختن به اون کمک کنه و زن و بچه‌اش رو رها می‌کنه!

یکی از چیزهایی که مردها دوست دارن کفش پاشنه بلنده چون حس خانم بودن رو بیشتر بهشون میده. توی یه کتاب دیگه خونده بودم که دو تا زن رو مقایسه کرده بود، یکی زنی که دامن و کفش پاشنه بلند پوشیده و زنی که شلوار و کفش اسپورت شده، اون‌ها در یک مکان در یک شرایط به زمین می‌خورن، مردهایی که به زن اول کمک می‌کنن خیلی بیشتر از مردهایی هستن که به زن دوم کمک می‌کنن.

اون‌موقع که این کتاب رو خوندم در شرکتی طراحی سایت انجام می‌دادم و هم‌زمان دانشگاه می‌رفتم. تیپ اسپورت می‌زدم و مثل اردک راه می‌رفتم؛ ولی بعد تغییر کردم. تیپم رو دخترونه کردم و اتفاقی که افتاد جالب بود! هم حقوقم بالا رفت، هم نمراتم و هم این‌که همه تلاش می‌کردن که بهم کمک کنن.